دعوا/جدايي...
ته دل من!!!

پست3

به محض خروج ما دخترا و البته بهناز كه داشت غر ميزد چرا اومديم بيرون،ميثم دنبال ما دوويد و گفت:خانما ما براي شما هم تدارك ديديم

از اين كه ميديدم به خاطر بهناز دنبال ما اومده ديوونه ميشدم.

من،مهشيد،آتنا،مريم،گلاره و البته بهناز تنها دختراي شركت كننده در جشن بوديم. مطمئنم اگه اون روز بهناز نبود خيلي خوش ميگذشت.

دوستاي ميثم(پسرا)كادوهاشونو دادن.يك سري كادو هم براي مسخره بازي بود مثل:آفتابه،برنج خام،سي دي كارتون،عروسكو.......!!!!!!!!!!!

بعد از تقسيم كيك به همه كيك دادن كه بهناز براي جلب توجه لب نزد. منم هنوز علت اين كار مسخرشو نفهميدم. ميثم هم تو همون گير و دار تولد بهش اس داد كه چرا نميخوري؟!!!!

همه چيز داشت رو نرو من راه ميرفت.

بعد پسرا شروع كردن به عكس گرفتن و از ما خواستن كه بريم و باهاشون عكس بگيريم كه ما هم قاطعانه گفتيم نه!!!!!!

باز هم ميثم دنبال بهناز دوويد و ازش خواست كه خودش و بقيه دخترا بيان تا عكس بگيريم  و بهناز هم گفت نه!!!

نميدونم تا حالا همچين موردي براي شما هم پيش اومده يا نه ولي من داشتم رواني ميشدم.البته به روي خودم نمياوردم،اما برام خيلي سخت بود كه ابراز علاقه بين اين دو تارو ببينم. از اون بدتر زماني بود كه بهناز از دوست پسر ديگشم تعريف ميكرد و من دلم ميخواست خفش كنم!!!!

زمانم ميگذشت و من احساس ميكردم كه كم كم رابطه بين بهناز و ميثم داره سرد ميشه. اينو از حرفاي خود بهناز ميفهميدم كه ميگفت: الان با هم قهريم! ديشب دعوا كرديم!!!!

 يك بار كه تا نصف شب با هم اس بازي ميكردن،صبح ميثم خواب مونده بود و به بهناز اس ام اس داده بود: بر مزاحم لعنت!!!!

من از اين اتفاقا و دعواها لذت ميبردم. مطمئن بودم اگه رابطه اين دوتا تموم شه من اصلا حاضر نيستم به ميثم نگاه كنم،اما با اين حال دلم ميخواست اين دوتا همديگه رو خرد كنن و البته همينطور هم شد!!!

اينقد باهم دعوا كردن تا بالاخره اين رابطه لعنتي تموم شد. جالب اينجا بود كه بهناز چند روز بعد با پسر خالش ازدواج كرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 از ته دل دلم براي شوهرش ميسوخت. چقدر سخته كه آدم ندونه زنش،عشقش تا قبل ازدواج چه كارها كه نكرده

منم سعي ميكردم از ميثم متنفر بشم. اما نميشد. سخت بود. آخه رفتاراش دقيقا اونطوري بود كه من هميشه دوست داشتم شوهرم داشته باشه!!!

اون با يك تيپ كاملا سوسولي. موقع اذون ميرفت وضو ميگرفت و نماز ميخوند........

ديگه برام قابل تحمل نبود. تا اينكه....



نظرات شما عزیزان:

nazi
ساعت10:56---16 تير 1390
ey baba
bezar edamasho dg


شهرام
ساعت23:29---15 تير 1390
بابا دیونه شدم چرا جای حساسش قطع میکنی خیلی ماهری تو نوشتن افرین
بازم وقتی پست گذاشتی حتما بهم خبر بده مرسی بای


صالح
ساعت15:21---15 تير 1390
راستی من فکر نمیکردم که شخصیتت اینتوری باشه ناراحت نشو نمی گم شخصیتت بده فقط خواستم گم چون من باهات آشنا نبودم از تو یه تصویر دیگه تو ذهنم داشتم...
پستاتم خیلی جالبه دوست دارم بخونم حتما ادامشو بذار...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, توسط آلا |